نفس

ساخت وبلاگ
هُرم نفست که دستم را می‌نوازد، وجودم گرم می‌شود از بودنت. انگار درون جانت لانه کرده م. انگار درون جانم خانه داری.

همچنان که وقتی لبخندت را میبینم، خستگی به‌تمامه از جانم به در می‌رود.

همچنان که وقتی منتظرت می‌آیم و نمی‌آیی، یا آن‌وقت که اخمت را می‌بینم، جانم ویران می‌شود، آواره می‌شود، فرومی‌میرد.

پ.ن: حسادت به پدرت کار خوبی نیست، می‌دانم. :)

+ نوشته شده در  یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ساعت 22:43  توسط ...  | 
هذیانات...
ما را در سایت هذیانات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hazyanatemana بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 23:31